خدایا
به نام خودت و سلام
میگویند حکمتت بود؟ من حکمت را نمی فهمم، میگویند قسمتت بود؟ من قسمت را نمیفهمم، خدایا خداوندا، من نه قسمت میخواهم نه حکمت میفهمم، من فرزندم را میخواهم، گله دارم، از تو، اینجا دیگر فقط من و تو هستیم، روزها و شب های زیادی را با تو حرف زدم، خدایا به تو گفتم مرا دشمن شاد نکن، نگاه کن همه به من میخندند، به تو گفتم مرا با فرزند امتحان نکن، غم دارم، دلم خون است، جگر من پاره پاره است، چه حکمتی است که من را میسوزاند، تو به من همیشه دادی، به وقتش اما من وقت را دیگر نمیفهمم، برای من روز و شب دیگر معجزه نیست من فقط میگذرانم، راه میروم، میگذرانم، میبینم، میگذرانم، چه بخواهم از تو صبر؟ میدهی؟ بعد از دادنش چه باز پس میگیری؟ آری من گله دارم، من از تو گله دارم، تو خدای منی مال خود خود من ،نکند میخواستی به من بگویی تنها تو مال منی تنها به تو دل بندم، من دیگر دلی ندارم، من کشتم خودم با دستان خودم فرزندم را کشتم این را هرگز و هرگز و هرگز از یاد نخواهم برد، کودک من تا آخرین لحظه حیات داشت، قلب کوچکش میزد، اما من عرضه نگه داشتنش را نداشتم، خدایا خداوندا به من صبر بده، صبر بده صبر بده