برای تو

مامان جان

1392/4/22 14:48
نویسنده : سارا
183 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مادر جان، همه تو رو یادشون رفته عزیزم، اما من نه هنوزم تو رو یادم نرفته، قربون دستای کوچولوت برم که نشد تو دستام بگیرم، قرار بود با هم این ماه رمضون همراه باشیم، قرار بود سر سفره افطار با بابایی بشینیم و اون افطار کنه و ما کنارش باشیم اما نشد، نمیدونم چرا نشد اما نشد، مامانی عزیزم، این روزا خیلی خرابم، از هر کی میرسم میپرسم که تو منو میبینی، تو هم مثل من دلتنگ میشی، میگن تو هم ما رو میبینی، پس برام دعا کن مادرم برام دعا کن که این روزا هم بگذره باشه مامان جان برام خیلی دعا کن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

آلا
22 تیر 92 15:17
آلا جان خیلی ممنونم که بهم دلداری دادی اما عزیزم من کفر نمیگم فقط حسی رو که داشتم گفتم، و زندگی رو به شوهرم زهر نمیکنم فقط تو تنهاییام گریه میکنم، همه حرفایی که میزنی درست و منطقی اما میخوام بدونم همیشه میشه منطقی بود، آره منطق خوبه همین منطق باعث شده که تاحدی آروم بشم و به زندگی ادامه بدم وگرنه قطعا نمیتونستم، هنوز 43 روز از این اتفاق میگذره و من فکر میکنم در نوع خودم خیلی خوب تونستم باهاش کنار بیام


نیلوفر
23 تیر 92 14:35
دوست دارم نیلووووووووووووووو
مامان خانومی
8 مرداد 92 12:47
مرسی عزیزم

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به برای تو می باشد