برای تو

ای کاش

ای کاش آدما جایی به اسم حفظ خاطرات نداشتن، ای کاش هر چیزی وقتی اتفاق میافتاد بعدش تموم میشد و هیچ جایی از مغز آدم ثبت نمیشد، ای کاش آدمیزاد اصلا تو مغزش جایی واسه حفظ خاطرات نداشت، حداقلش هر روز صبح که بیدار میشد نه خاطره خوش یادش بود و نه بد، الان 4 تا شنبه اومده و رفته و من از شنبه ها متنفرم، نه اینکه شنبه گناهی داشته باشه نه، آخه اتفاق بد من تو شنبه بود، ای کاش آدما چیزی به اسم قلب نداشتن، نه مثل الان که دارن اما انگار ندارن اینجوری اونایی که قلب داشتن بیخودی غصه اونایی که قلب نداشتن رو نمیخوردن، ای کاش آدما چشم نداشتن یا نه اصلا چشم داشتن اما اشک نداشتن تا هی جلو کس و ناکس چشمشون نباره، گریه نکنن تا کسا ناراحت بشن و نا کسا خوشحال، ای کاش...
8 تير 1392

حکایت

خدایا میگویند که چشم حکایت های زیادی دارد، چشمی که غمگین است میبارد، چشمی که شاد است میخندد، میگویند چشم آینه دل است، دل مأمن زخم، ماهیت زخم درد و ماهیت درد رنج، رنج صبر میاورد و تو خود صبری، پس از تو کمک می طلبم برای همه، برای تمام دوستان منتظرم، برای تمام کسانی که از دست دادند عزیز ترینشان را، برای تمام کسانی که شوق را تجربه کردند و نیمه راه از شوق افتادند، برای تمام کسانیکه در انتظار گرفتن دستان کوچک امیدشان بودند و امیدشان نا امید شد، صبر میطلبم از تو، از تو که صبور ترینی برای تمام کسانی که روزها و شب ها را میشمارند به امید روز موعود، تمام کسانی که چشمشان به دست طبیبان است و قلبشان بسته به امید تو، صبر میطلبم برای تمام کسانی که درد دارند...
2 تير 1392

خدایا

به نام خودت و سلام میگویند حکمتت بود؟ من حکمت را نمی فهمم، میگویند قسمتت بود؟ من قسمت را نمیفهمم، خدایا خداوندا، من نه قسمت میخواهم نه حکمت میفهمم، من فرزندم را میخواهم، گله دارم، از تو، اینجا دیگر فقط من و تو هستیم، روزها و شب های زیادی را با تو حرف زدم، خدایا به تو گفتم مرا دشمن شاد نکن، نگاه کن همه به من میخندند، به تو گفتم مرا با فرزند امتحان نکن، غم دارم، دلم خون است، جگر من پاره پاره است، چه حکمتی است که من را میسوزاند، تو به من همیشه دادی، به وقتش اما من وقت را دیگر نمیفهمم، برای من روز و شب دیگر معجزه نیست من فقط میگذرانم، راه میروم، میگذرانم، میبینم، میگذرانم، چه بخواهم از تو صبر؟ میدهی؟ بعد از دادنش چه باز پس میگیری؟ آری من گله د...
27 خرداد 1392

وداع با فرزند معصومم

خدانگهدار مادرم چندی پیش به تو سلام را آموختم فرزندم اما 11 خرداد ماه 92 آب حیاتت را قطع کردم، من، مادرت، تو، فرزندم را از دست دادم، گمان نمیکردم هرگز و هرگز با هم بودنمان انقدر کوتاه باشد، مادرم من در طول زندگی چیزهای زیادی را از دست داده بودم، نه به مدت زمانی طولانی به فاصله خواب شب تا بیداری روز اما هرگز گمانم نمیبرد که از دست دادن فرزندم انقدر برایم دشوار باشد، مادر حسرت دیدنت را به گور بردم جایی که خداوند خودش میداند الان آرزویم بود که آنجا باشم، صدایم را میشنوی، من را ببخش، مادرم نمیتوانم لحظه ای آرام بگیرم، من نمیدانم چه کردم اما من را ببخش، بگذار قلب سیاهم کمی آرام گیرد، میگویند تو به بهشت رفته ای، میگویند تو شفاعت مرا میکنی اما من...
27 خرداد 1392

این چه حسی است؟

سلام به تو رویانم، دوست دارم قبل از هر چیز قبل از هر کلام سلام را بیاموزی، گویند سلام و درود پل عاطفی بین ما با دیگران است، میخواهم تو از دنیای خودت به دنیای دیگران پل بزنی اما نمیدانم چگونه به تو آموزش دهم که چگونه این پل را بسازی تا زیان نبینی هر چند زیان دیدن جزوی از زندگی است. فرزندم نمیدانم این چگونه حسی است، مادرم اول بار است که از بدی حالم خوشحالم، نخند کوچکم لبان زیبایت را دیدم زودتر از آنچه که تو مرا ببینی، یک هیچ به نفع من این اول مزاح ماست، تو الان تنهایی، این اولین تمرین زندگی توست از همان اول باید یاد بگیری که در نهایت تنهایی، هر چند که من و پدرت همیشه و همیشه در کنارت باشیم اما باز هم تنهایی، همه ما تنهاییم، خداوند همانطور که ب...
1 خرداد 1392

میان من و تو

فرشته کوچک من، اکنون من و تو هستیم بدون هیچ اتفاق تنها 9 ماه فرصت باهم بودن را داریم، باهم بودنی که میانمان هیچ چیز نیست، ضربان قلبمان با هم میتپد، آبا میدانستی این تنها زمانیست که قلب تو نیز با قلب من خواهد زد؟ فرزندم این زمان ما 9 ماه دیگر با من متوقف میشود، آن زمانیست که بین ما چیزی به اسم من قرار خواهد گرفت، منی که بین خیلی از انسان ها قرار گرفته است، به من نیز گفته بودند منی بین مادر و فرزند وجود نخواهد داشت اما من آنرا دیدم، تا قبل از آن از منت و منم نمیترسیدم اما از آن روز به بعد میترسم، از اینکه نکند من هم مادری من شوم، فرزندم هرگز فکر نمیکردم در زندگی ای کاشی برای گفتن داشته باشم اما امروز دارم، ای کاش های فراوان پس تو آنگونه زندگی ...
17 ارديبهشت 1392

شنیدن صدای حیاتت

سلام عزیز دل مادر، امروز میتوانم با دلی قرص و محکم مادر صدایت کنم، فرزندم شنیدن صدای حیاتت که آنچنان شتاب زده به سمت هستی حرکت میکرد هنوز هم سیل آبی را از چشمان بی فروغم که با تو فروغ گرفت جاری میکند، صدای مسافری که سوار بر اسبی است چهار نعل به تاخت به سوی خوشبختی و کمال، دیروز اول بار خلوتت را به هم زدیم، محیط امنت را به هم زدیم، و تو در محیطی مملو  از پاکی برای یافتن جای امنت حرکت میکردی، نمیدانم چطور میتوان خداوند را انکار نمود وقتی موجودی به اندازه 6 سانتیمتر سرشار از حرکت و تمام تمام در آدمی رشد میکند و بوجود می آید جان میگیرد، من و پدر دیروز دیدم تمام اجزای کوچک بدنت را فتبارک الله و احسن الاخالقین، کودکم عزیزم تنها آرزوی من این ا...
16 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به برای تو می باشد